زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بستري شدن دو قلوها در بيمارستان

سلام گلهاي نازنينم خيلي خسته هستم خيلي ، از 6/8/91 امير علي حالت خيلي بد شد طوري كه عصر شنبه منو بابايي به بيمارستان رفتيم و وقتي دكتر ديدت گفت كه طوريش نيست و فقط برات يك شربت سرماخوردگي نوشت شب شنبه اونقدر حالت بد شد كه تا يكشنبه عصر حتي آب هم نخوردي فقط ناله مي كردي الهي قربونت برم ناله مي كردي بلندت ميكردم ناآروم مي شدي يكشنبه عصر مطب دكتر كريمي رفتيم وقتي ديدت گفت كه گلوت پر از عفونته ؟ و برات دارو نوشت وقتي اومديم خونه خاله سميرا هم اومد خلاصه تا چهارشنبه حالت اصلا" خوب نبود هر چه  دارو مي دادم ، بخورت مي دادم ، اسپند دود مي كردم انگار نه انگار حالت بدتر مي شد خاله سميرا هم دائما" پيشمون بود بابايي اينقدر اعصابش خورد...
16 آبان 1391

سوختن دست امير علي و مريضي زهرا جون

سلام گلهاي قشنگم خيلي ناراحتم  . حتما" مي پرسين چرا؟ امير علي جون ، ديروز عصر وقتي از سركار به خونه اومديم زهرا حالش خوب نبود بخاطر همين بعد از ناهار خوردن دستگاه بخور رو روشن كردم كه زهرا رو بخور بدم اصلا" حواسم به تو نبود زهرا تو بغلم نشسته بود و من داشتم يواش يواش بخورش مي دادم  بخار اب توجه تو رو به خودش جلب كرده بود كه يكدفعه تو خودت رو روي دستگاه بخور انداختي من سريع صورتت رو برگردوندم اما دستت با بخار آب سوخت الهي قربون دست برم بابايي سريع بلندت كرد اصلا" آروم نمي گرفتي خيلي جيغ زدي الهي بميرم بابايي سريع دستت رو توي ليوان اب يخ گذاشت از متورم شدنش جلوگيري كرد اما التهاب سوختن و قرمز بودن رو دستت اثرش رو گذاشت زهرا هم گري...
1 آبان 1391